من به واژه می اندیشم ، با واژه ها زندگی می کنم ، مثل آب ، مثل نفس .

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

کافه ها ( قسمت دوم )

       
        وقتی حمید جون پیشنهاد جایی می دهد نمی شود رد کرد . نه به خاطر رودروایسی ، به این علت که محال است جای بدی باشد . حتی اگر در نگاه اول ترسناک و دورافتاده به نظر بیاید و چند نوع از حیوانات درنده و کاملا وحشی آنجا حضور فعال داشته باشند . این بار پیشنهاد حمید جون ، مرد مکان های مخفی و گمنام ، کافه قنادی اوریانت بود . گفت که خیلی قدیمی است و کلی متفاوت است ولی شنیدن کی بود مانند دیدن . دیدم ، چه دیدنی ! بعضی جاها را دیدید انگار روح دارند ، جو دارند . مثل بعضی رستوران های قدیمی . وارد آنجا که می شوید بلافاصله تحت تاثیر جو و فضای نوستالژیکش قرار می گیرید . پس از نشستن پشت میزها دیگر این حس به اوج می رسد و کاملا متوجه می شوید که این جا با همه ی کافه هایی که تا به حال رفته اید از هر حیث و نظر متفاوت است . اصلا قابل مقایسه نیست ! در منو هم خبری از شیک و کوکتل و تست و چیپس و پنیر نیست . اینجا فقط  قهوه و کیک دارند ولی چه قهوه ها و چه کیک هایی ! عکس ها و تابلوهای روی دیوار تو را به چندین سال قبل از انقلاب می برد چنان که من تا چند ساعت بعد از خروج از کافه همه چیز را سیاه و سفید می دیدم و به سبک فیلم های فارسی گویش می کردم . لازم به ذکر است ظرفیت هر میز در این کافه دو نفر است . این کافه را تنها یا حداکثر با یک دوست خوب بروید !
        زمستان که می شود ، البته زمستان واقعی ، سرمای جان کاه و بی رحم ، از آن سوز سرماهایی که دندانهایت را بی اختیار به هم می کوبد ، همان سرماهایی که در وصفش گفته اند بس ناجوانمردانه ! و از همه مهمتر وقتی نفس می کشید بخارغلیظ از دهانتان خارج می شود . سرنبش خیابان وصال ، یگانه مقصد من شیرینی فرانسه است . برای خوردن یکی از داغ ترین نوشیدنیهای حال حاضر جهان که قطعا دمایی بالاتر از 134.5 درجه ی سانتیگراد دارد ولی تعجب همگان از این است که چطور نمی جوشد ؟ شیر کاکائو ! وای از آن روز که کمی باران هم ببارد و هی نفس بکشی و (( ها )) کنی و شیر کاکائو بخوریو گرم شی وبفهمی آن بهشت برین که خداوند عالم وعده داده بود ، همان که تجری من تحت الانهار، چگونه است ! البته باز هم این نصیحت من را که دل سوخته ام به گوش خود بیاوزید که هرگز ، تحت هیچ شرایطی ، حتی اگر از فرط سرما و تشنگی احساس مرگ می کردید ، اکیدا و ابدا برای گرم شدن عجله نکنید ! مبادا نی خود را در شیر کاکائوی مذکور فروکرده و یک قلپ برای چشیدن بالا بکشید . اگر این کار را کردید ، تک تک مراحل هضم و دفع آن یک قلپ را در دستگاه های مختلف بنتان با سوزش احساس خواهید کرد چون تا آن یک قلپ از بدنتان دفع شود داغی خود را حفظ می کند و داغ باقی خواهد ماند . از زبان می سوزاند تا ... تا پایان مسیر ! البته در شیرینی فرانسه نمی توانید بنشینید ، باید ایستاده شیرکاکائوی خود را نوش جان کرده ، گرم شده ، ها کرده و  لذت برده و رفع زحمت کنید چون شلوغ است و توقف بیجا مانع کسب ! می فهمید که  ...
       شب شده ، وقت زیادی نداریم . یاران همه جمع اند . چه کنیم چه کار نکنیم ! در یکی از کوچه های نزدیک که از قضا باز هم تنگ و تاریک است تابلویی دیدم . یک کافه ی جدید و کوچک ، کافه خیال ! برویم ببینیم چه خبر است آنجا ! کافه کوچک است ، کافه چی دست تنهاست . به نظر نمی رسد که حتی به ذهن کافه چی هم خطور کرده باشد که یک نفر ( من )  اسم کافه اش را در وبلاگم آورده باشم ولی آوردم . نه اینکه من آدم به خصوصی هستم  یا وبلاگم مخاطب جهانی دارد و راه من پر رهرو است ، به این علت که به نظرم هدف کافه چی خیال هم این نیست که معروف شود ، دنبال مشتری خاص و پای ثابت است به نظرم . نکته ی قابل تامل در این کافه این بود که طبق فرمول حمید جون ، چیپس و پنیر را با چیپس سوپر درست می کرد . ولی این کجا و چیپس و پنیر حمید جون ، همان مرد مکان های مخفی و گمنام ، کجا !!؟!
       از این کافه های خطه ی انقلاب و حومه که بگذریم ، یکی از اماکن روشن فکر و در عین حال سرمایه دار پروری که من گاهی می روم ، کافه Castel  است که همین که در خیابان ولیعصر روبروی پارک ملت قرار دارد برای ذکر این نکته کافی است که دارای تفاوت های قابل توجهی با کافه های انقلابی ( اطراف انقلاب ) می باشد . در این کافه دانشجو نمی بینی ، یا بهتر است بگویم دانشجو با پوشش دانشجو نمی بینی ! اگر خوش شانس باشی ، مبل های راحت دور تا دور کافه نصیبت می شود ولی اگر نشود صندلی های دیگر کافه تعریفی ندارد . خب همونطور که گفتم کافه کسل  یک کافه ی دانشجویی نیست پس قیمت ها هم برای قشر دانشجو در نظر گرفته نشده است . شاید هم برای دانشجویان انقلابی ( همان ها که دانشگاهشان اطراف انقلاب است )  زیاد باشد و برای دانشجویان آن طرفها مناسب باشد . می فهمید که ...
     بازهم یاران همه جمع اند ، ولی این بار وقت زیاد داریم و شب نیست . کجا بریم کجا نریم ؟ بریم کافه کافکا ! بی درنگ سوار تاکسی شده و خیابان قرنی را به سمت شمال می رویم . از آن دیزی سرای معروف گذشته و به در کافه کافکا می رسیم . این تابلو را حتی با دقت زیاد هم نمی توانید پیدا کنید . ولی در بسته است . چه کنیم ؟ زنگ می زنیم شاید کافه چی می خواهد ما را امتحان کند ببیند چقدر در تصمیم خود ثابت قدم هستیم ! کسی  جواب نمی دهد ، از کسبه می پرسیم احوال و روزگار کافه چی را ! می گویند بسته است دیگر ! گویا دیرتر باز می کند این کافه کافکا ! قسمت نشد برویم دیگر . ایشالا دفعه ی بعد با هم می ریم !
*هنوز گشت و گذار و کند و کاو من در کافه های تهران تمام نشده است . حدس می زنم کافه ها ( قسمت سوم ) هم در راه باشد !

۱۶ نظر:

jezzz0vezzz گفت...

چون از این سه تا فقط یکیشو که همون شیرینی فرانسه هاشه رو رفتم نظر خواصی ندارم.
بقیشون ادرس ریز می خواد که بری و ببینی و حنما بخوری, چاق بشی پله بشی اونوقت....:D

مینا گفت...

اگه یروز خواستم کافه برم حتما قبلش یه سر اینجا میزنم تا یکی از کافه هارو انتخاب کنم قول میدم!!!!!!!

میم گفت...

مینا تو بگو برای چه کاری و با کی می خوای بری من خودم جای خوبشو بهت معرفی می کنم . بعضی جاها هم هست که اینجا ننوشتم واسه روز مبادا D:

میم گفت...

جزووز ! نظر خواص ؟ خواص ? نه من هیچی نمی گم که خودت فکر کنی . خواص ؟ باز من اون خواطره رو توجیح کردم اینو چه جوری می خوای توجیح کنی ؟ خواص ؟ چاق بشم پله بشم ؟ پله ؟ پله ؟ بازم هیچی نمی گم ! پله ؟

jezzz0vezzz گفت...

آخ آخ آخ
اصلا به روم نیار!
حالم بد بود بد
بعدا که فکر کردم علاوه بر این ها که خودم نمی دونستم فهمیدم که سوتی های دیگه ای هم دادم.
خیالم رفتم.
بیشتر که دقت کردم دیدم 5تا بودن نه 3تا.
من که میگم حالم خوب نیود چرا حالا هی بروم میاری:D
الان اصلاح شدم.دیگه چیزی رو به روی کسی نمیارم.

شهردار گفت...

میتونید برید پاساژ تیراژه اب هندونه بخورید بعدش زنگ بزنید و گزارش بدید مثل جشن های...

مینا گفت...

تو که میدونی من اصولا اهل چیم واسه همین کافه نمیرم چون باهام سازگار نی راستی علاوه براون دو خصلتی که داری باید بگم یه کمم مشکوک میزنی. روز مبادا؟؟؟؟؟؟؟

نگین گفت...

واقعا شیر کاکائو هی فرانسه رو هیج نداره.محشره. با خیال اصلا حال نکردم چون تاریک و کوچیک بود البته کافه چی ادم خوبی بود:-). قهوه ی اوریانت هم که قسمت نشد بخوریم شاید حکمتی بوده. بیشتر از جاهایی حرف بزن که نرفتیم تا دری به روی ماجراجویی هامون بازبشه

hamijoon گفت...

mr.m tu in sarma halime sed mehdi tu tajrisho....ashe nikoo sefat tu enghelab ye pish nehade alie......hot choklete khame dare hotchokletam adamo nabud mikone........ye chand ta pishnehade digam hast.ke bemune bra khodemun....:)))

میم گفت...

مینا جان روز مبادا دیگه ، که اگه خواستم برم جایی گم و گور شم کسی نتونه پیدام کنه . می فهمی که ...

میم گفت...

نگین جان حکمتش این بود که من و تو اون دو نفری نبودیم که باس اونجا قهوه می خوردیم . ایشالا یا طرفت بری حتما قسمتت می شه D:

میم گفت...

آخ حمید جون عاشق این کشفیاتتم ! جون تو مزه اون رست بیف هنوز زیر زبونمه ! ایشالا با هم بریم که بعدش من بیام اینجا تعریف کنم D:

نگین گفت...

اقای نویسنده اتفاقا منم ان روز دیدم جمع دونفرتونو به هم زدم واسه همین گذاشتم رفتم وگرنه من و تو نبودیم. سه تا بودیم :-)

jezzz0vezzz گفت...

جناب میم خوردی؟:D
نگین یدونس!!!!

میم گفت...

نگین جان ! این وبلاگ مخاطب جهانی داره ( می فهمی که ... ) لطفا رعایت کن D:
جزووز ! نگین یه دونست .

میم گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.