من به واژه می اندیشم ، با واژه ها زندگی می کنم ، مثل آب ، مثل نفس .

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

پارک دوبل ( قسمت اول )

          از دار دنیای فانی یک گوشی تلفن دارم که بسیار دوستش دارم ، نه به خاطر این که یک گوشی است ، به خاطر اینکه از یکی از عزیزترین کسانم کادو گرفتم ، و یک ماشین که آن هم به نام مادرم و به کام من است ولی دوستش دارم . در واقع همان یک گوشی را می توانید جزو اموال من به شمار بیاورید اما می خواهم از مرکب آهنینم بگویم که درواقع مال خودم نیست . یک پراید نوک مدادی که همیشه کثیف و خاکی و آلوده است مگر گاهی اوقات که با پسر عمه ام مشترکا دستی به سروگوشش بکشیم . از لوازم اضافی هم خبری نیست ، ضبط کاست ، قالپاق فابریک خود پراید که البته قالپاق عقب سمت شاگرد ندارد . روکش و موکش و این صحبت ها هم که ابدا ! چراغ داخل ماشین هم موقع دنده عقب روشن می شود که این یکی را فقط می توان از علائم ظهور قلمداد کرد !
     مدل 88 ، اردیبهشت بود که تحویل گرفتیم . 2 3 ماه بیش نگذشته بود که مادرم آینه ی طرف راننده را نابود کرد ، دو سه هفته هم از این اتفاق بیشتر نگذشته بود که جلوسمت شاگرد را به یک نیسان کوبید ، و یکی دو ماه هم از این حادثه نگذشت که من هم خودی نشان دادم و سمت راننده را به هنگام خروج از پارک به ستون مالیدم . خلاصه من و مادرم که هردو تازه مهر گواهینامه مان خشک شده بود با این ماشین رانندگی آموختیم . چند وقتی گذشت و سالم می بردیم و می آوردیمش . آن زمان که یک سال از عمر پراید می گذشت ، همسایه ی بغلی ما کوبید و ساخت ، خانه اش را ! از قضا دیوار آجری که کنار خانه ی ما کشیده بودند یک روز گرم تابستانی روی کاپوت پراید نازنین فرو ریخت و ... ریخت دیگر ! نه از آن ریختنها که با دو تا چکش و پولیش مثل روز اول شود ، کاپوت باید عوض شود . ولی همه ی این اتفاقات سر سوزنی از علاقه ی من به این چهارچرخ له و په کم نکرد که هیچ ، اضافه هم کرد .
      از ظاهر خسته و نالان و خموده اش که بگذریم ، درونش هم کم خرج روی دست ما نگذاشته . روغن ریزی داشت ، موتورش صدای زیادی می داد ، منبع اگزوز ایراد داشت که همه را ردیف کردم . خدا را شکر رو پا و سرحال است و کار ما را راه می اندازد . راستی یادم رفت که بگویم چراغ ترمز عقب سمت راننده هم سوخته است ولی مهم نیست چون چراغ ترمز سمت شاگرد شصت راننده ی عقبی را خبر دار می کند که ترمز گرفته ام و باید ترمز کند دیگر ! همین کافی است !
     دیگر اتفاق خاصی برای خوش رکاب من نیفتاد تا 3 روز پیش از نگارش این متون . ماشین دست عمه ی اینجانب بوده که جهت خریدی جزئی بیرون می رود . نقل قول از عمه :  حوالی چهارراه سرسبز برای لحظاتی کوتاه ( با فلاشر روشن ) دوبله پارک کرده بودم . رفتم و به سرعت برگشتم دیدم ماشین نیست . به سرعت متوجه ترشح بیش از حد معمول آدرنالین در بدنم شدم و دچار دستپاچگی شده و یاد آهنگ هیجان انگیز و حماسی (( درشهر )) افتادم که چهره ی دزدان را شطرنجی کرده اند و آنها هم اظهار ندامت می کنند . سپس از مردی که آنجا ایستاده بود پرسیدم ماشین من ( البته ماشین به نام مادرم و به کام من است ولی در آن وضعیت عمه مالک آن قلمداد می شود ) را ندیده اید ؟ آن مرد محترم هم می گوید چرا ! جرثقیل برد ! نفس راحتی می کشم که دزد نبرده است ، خدا رو شکر ! ولی چطور می شود در این چند دقیقه ی کوتاه این اتفاق افتاده باشد ! (من هم هنوز نفهمیده ام . حدس می زنم یکی داره اینجا موش می دوونه ! ) در آن لحظه با منزل تماس گرفتم که من ( کاتب این سطور ) گوشی را برداشتم و از اینکه جرثقیل جای دزد مرکب آهنین من را برده در وهله ی اول خوشحال شدم و بعد دلم شور افتاد که یعنی الان پرایدم کجاست ؟ امشب در سرمای سوزناک این شهر بی مهر کجا سر به زمین می گذارد ؟ نکند با او بدرفتاری کنند ؟ لوازم اضافه اش را باز نکنند ؟ نکند ... نکند ... دلشوره دارم . عمه منو از این افکار شوم خارج می کند و شماره پلاکش را از من می پرسد . خودم فقط می دانم رقم آخرش فرد است ، باقی ارقام یادم نیست ، همان عدد فرد هم یادم نیست که چند است فقط می دانم فرد است . از مادر ( مالک وسیله ) می پرسم ، او می داند و به عمه اعلام می کنم . عمه خداحافظی کرده و قطع می کند . من با حسرت به جای خالی اش ( جای خالی ماشین ) در کنج حیاط خانه می نگرم .
      بعد از چند ساعت عمه به خانه بر می گردد و شرح ما وقع می دهد که ما پیش تر برای شما دادیم ، شرح ! گویا ماشین را به پارکیگ نیروی دریایی برده اند . باید برای ترخیص به مرکزی که اسمش را هنوز هم نمی دانم واقع در اتوبان حقانی رو به روی پارک آب و آتش برویم و برگه ی ترخیص گرفته و برگردیم و ماشین را از پارکینگ نیرو دریایی تحویل بگیریم . برای این کار باید برگه ی عدم خلافی بگیریم . فردا پنج شنبه است و برنامه ریزی می کنیم که ابتدا می رویم برگه ی عدم خلافی می گیریم و میریم برگه ی ترخیص می گیریم و میایم ماشین و تحویل می گیریم و ... همین دیگر !
      ادامه ی داستان در پست بعدی همین وبلاگ !
آنچه در قسمت بعد خواهید خواند :
   آیا عمه شوخی کرده است ؟ آیا عمه با شما شوخی دارد ؟ آن مرد محترم آنجا چه کار می کرده است ؟ آیا ماشین خلافی دارد ؟ چقدر ؟ آیا من صبح می توانم از خواب بیدار شوم ؟ آنجا که اسمش را نمی دانم چگونه است ؟ شلوغ است ؟ آنجا چه اتفاقاتی در انتظار ماست ؟ آن زن شیک پوش خودکار من را پس می دهد ؟ آن پیر مرد کارت ملی اش را که گم کرده پیدا می کند ؟ عکس العمل آقای پلیس به مردی که به او فحاشی می کند چیست ؟ آن مرد جوان بالاخره می فهمد که که باید به کدام باجه مراجعه کند ؟ آیا کارمان یک روزه تمام می شود ؟ آیا ماشین همانطور که بود هنوز هم هست ؟
 تیتراژ پایانی قسمت اول

*به علت اینکه مکان از نظر نظامی محافطت می شد ، عکس برداری با عجله و بی دقت انجام شده است !
*این متون 2 3 هفته بعد از نگارش در فضای مجازی انتشار یافته است !

۱۴ نظر:

آقای میم گفت...

دوستان عزیز مخاطب ! قسمت دوم هم آماده است ولی دیرتر نمایشش می دهم که هم شما هی بیایید و بروید ، هم کمی هیجان وارد این وبلاگ بی هیجان و سرد شود ، هم من فعلا موضوعی ندارم که بنویسم پس اگر قسمت دوم را زود بذارم بعدش باید دنبال سوژه بگردم که فعلا حوصله ی این رو هم ندارم . با تشکر از شما همیاران همیشگی ! حتی شما دوست عزیزی که از استرالیا به واژه ی من سر می زنی !

hamijun گفت...

sakhte kare edari sakhte

مینا گفت...

کشته مرده انچه در قسمت بعد میخوانیدتم!!!!ولی واسه منم جالب شد چه جوری میشه ماشینو با جرثقیل با اون همه سر وصدا ببرن بعد عمه ای که برای یک لحظه رفته خرید وزود برگرده و ماشینو دوبل پارک کرده متوجه نشده؟؟؟؟؟؟یعنی اون مرده اون جا چی کار میتونسته داشته باشه؟؟!!!!منتظر قسمت بعدیت هستم.

فرزاد گفت...

میگم اصلا عمه ات ماشینو برده؟؟
بازم موش؟؟؟اونم اینجا؟؟/یعنی بازم بدل؟؟؟
تازه یادت رفت بگی آرمینم سوار ماشین شده

jezzz0vezzz گفت...

داشتم فکر میکردم خوب شد منابع داشتی و رفتی دنبال مرکب جیگرت،در اخر متوجه شدم مربوط به 2یا3 هفته پیشه خیالم راحت شد.
در اخر خواهید خواند که جولز و جولی دست هم رو می گیرن و جادو تمام قضایارو حل میکنه(کنایه ای به تیتراژ پایانی کارتون دو قلوهای افسانه ای که بسیار شبیه انچه در قسمت بعد خواهید خواند توه!!!):D

آقای میم گفت...

نه داش فرزاد ! آرمین داشت بچه ها رو از خیابون رد می کرد D:
مینا خانوم ! کاشف به عمل اومده که عمه کارش یکم بیشتر از 5 دقیقه بوده ولی خیلی از اونایی که اومده بودن ماشینشونو ترخیص کنن می گفتن که سر دو سوت ماشینو بردن . مثل اینکه فرز شدن بچه های جرثقیل دار D:

آقای میم گفت...

جزووز ! نه جولز و جولی ای در کار نیست . در آخر من و یکی دیگه دستامونو می دیم به همو یهو یه نور زیاد و کور کننده ساطع می شه و یهو یه اتفاقاتی میفته که اینجا نمی تونم بگم . البته یه اتفاقاتی قراره بیفته ها اگه دستامونو بدیم به هم ، هنوز هیچی معلوم نیست . اصلا ولش کن ! D:

hamiju گفت...

dar ghesmate nazarat khundam dogholoohaye afsaneyi mikhastam khedmatetun arz konam ooon do ta dogholooo nabudan va dooobleye jomhurie eslami an do ra dogholooo sedavmizad ke bad nabashe

jezzz0vezzz گفت...

دو قلو نبودن!!!!!!!!!
چه ساه ام من!!!!!!!!!
پس اگه دو قلو نبودن اون خانم و اقایی که اخرش نجاتشون میدن کی بودن؟مامان جولز بود با بابای جولی؟D:

نگین گفت...

چه بحث داغی شده این نادوقلوها:-). راستی اقای میم مواظب باش دست دوستتو میگیری نیان بگیرن تورو هم ببرنت بندازنت پیش ماشینت مخصوصا که میگی شما دوتا نور ساطع میکنید پس تابلویید الانم که میگیرن.درهرصورت وظیفه بود که هشدار بدیم

میم گفت...

بحث جولز و جولی رو که من در جریانش نیستم ، ما از سیمای جمهوری اسلامی دیدیم و همچنان معتقدیم خواهر و برادر بوده اند ولا غیر !
نگین ! هنوز که قراری نشده ، نوری هم ساطع نشده و فعلا هم قرار نیست بشه . برنامه عوض شد D: شما مواظب خودت باش ! D:

پریناز گفت...

بذار ببینم من شماره پلاک ماشینتو یادم میاد؟ام ام ام ...یادم نی دقیق آنچه در ذهنم هست روواست نظر خصوصی میذارم اینجا نمیگم ک ضایع نشم عاشق حفظ کردن پلاک ماشینام ینی آ...تو جاده سرگرمیم اینه بعد چشم میگردونم ببینم پلاگ آشنا میبینم یا ن:دی...بابا تو خودت گفتی کلی سوزه داری...بچه ها من بگم ک خاب نموند بیدار شد رفت کارشم تا حوالی ظهر فک کنم ساعت یازده طول کشید.. بعدش تازه فرستادنش پارکینگ...درضمن اونجا دهنشم سرویس شد بس ک اذیت کردنش...آخیش

پریناز گفت...

اینجا چ جوری میشه نظر خصوصی گذاشت؟حفظم کاملشو یادم اومد

پدر گفت...

والا شرمنده، نفهمیدم.
بردن ماشینت چه ربطی داره به تیک زدن ننه ی جولز با بابای جولی؟
یعنی یکی از بچه های راهنمایی و رانندگی داره توی صدا و سیما موش میدوونه!
ضمناَ صاحب اون تالاره توی کوچه دخان، رییس اداره ی بازرسی راهنمایی و رانندگیه، اگه میگوفتی، گمونم میتونست کارتو زودتر راه بندازه.
(اینا از اسرار کوچه دخانه که پدر میدونه. نرید پخش کنید!!!)