من به واژه می اندیشم ، با واژه ها زندگی می کنم ، مثل آب ، مثل نفس .

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

پارك دوبل ( قسمت دوم )

آنچه گذشت :

ماشینی که اردیبهشت 88 تحویل گرفته بودیم و در حفظ و نگه داریش بسیار کوشا بودیم و بسیار تمیز و فنی سالم بود و دست یک خانم دکتر بود که فقط می رفت مطب و میومد !عمه سوار می شود و دوبل پارکش می کند ، جرثقیل ماشین را می برد . حالا پدر یا مادر یا همسر یا خواهر یا برادر یا فرزند مالک باید برای ترخیصش اقدام کند .

عمه شوخی نکرده ، آن مرد هم از کسبه ی محل بوده که آنجا پلاس بوده . صبح می شود ، ساعت 7 است . مادرم بیدارم می کند . من ساعت 8:30 بیدار می شوم . صبحانه ی مختصری می خورم و راهی این راه پر پیچ و خم و صعب العبور می شوم . به پلیس+10 می رویم . برگه ی خلافی درخواست می کنیم . می شود 1200 تومان . برگه را می دهند . 53 تومان خلاف کرده ام . حوصله و وقت اعتراض دادن ندارم که بگویم والا بلا من به فرمان پلیس بی توجهی نکرده ام که 26 هزار جریمه اش را بدهم ، اصلا تا به حال پلیس فرمانی به من نداده است که بی توجهی کنم ! همانجا 53 تومان می دهم و برگه ی عدم خلافی را می گیریم ، چاپ مجدد برگه ی عدم خلافی هم می شود 1200 تومان دیگر . به سمت میدان ونک حرکت می کنم ، با یک تاکسی پراید سفید . چند بار در طول مسیر مدارک لازم و کپی های مورد نیاز را چک می کنم که چیزی کم و کسر نباشد ، مدارک زیادی مورد نیاز است . سند ماشین و کپی ، کارت ماشین و کپی ، برگه ی عدم خلافی و کپی ، برگه ی مفاصاحساب پرداخت عوارض سالیانه ی ماشین و کپی ، شناسنامه ی مالک و کپی از صفحه ی اول و دوم ، شناسنامه و کارت ملی نماینده ی مالک ( من ) و کپی ، برگه ای که باید از افسری که ماشین را به جرثقیل سپرد می گرفتیم و آبی رنگ است که عمه این برگه را گرفته است . خلاصه تا اینها را چک کنم می رسم به مقصد .

به محض ورود صف طویل مردم را می بینم که کپی از مدارکشان نگرفته اند و تو صف کپی اند . ابرویی بالا میندازم و با غرور به سمت اتاق اصلی می روم . نسبتا شلوغ است . 7 باجه وجود دارد که باید در هر کدام کار خاصی انجام دهیم . عقل سالم حکم می کند که به ترتیب عمل کنیم و به باجه ی 1 برویم . پسرک جوانی که فکر میکند از شرایط کار در این فضاها این است که باید اخمو باشی و لاتی صحبت کنی می گوید اول باجه ی 4 . چیزی نمی پرسم ! می روم باجه ی4 و در صف قرار می گیریم . همه ی آنها که جلوی من هستند مدارکشان ناقص است و به اتاق کپی ارجاع داده می شوند ولی من کاملم . تشکیل پرونده می دهم در حالیکه تمام مدت در حال ابرو بالا انداختن هستم . برگه ای را که پر کرده ایم افسر مهربان می گوید باجه ی 2 ولی این چه ترتیبیه ؟ نمی پرسم ! در مسیر باجه ی 2 پیرمردی سراغ کارت ملی اش را از من می گیرد . نمی دانم کجاست !

تمام مدارک را به باجه ی 4 تحویل داده ام و حالا یک برگه در دست دارم و به باجه ی 2 می روم و یک مهر، تمام وظیفه ی این مرد پیر وعنق متصدی این باجه است . با دست باجه ی 5 را نشان می دهد ؟!؟! برگه ی مهر خورده را به مردی جوان و خوش برخورد می دهم و می نشینم تا صدا کند مرا ؟!؟! نشسته ام که صدای داد و بیداد از باجه ی 1 می آید ، مردی با شتاب از آنجا خارج می شود و به سمت باجه ی 7 می رود در حالیکه بلند بلند می گوید : (( الهی خرج دوا درمون زن و بچتون شه ! )) من که هنوز آنجا نرفته ام . چیزی ندارم بگویم ! جوانی را می بینم که وقتی من در صف باجه ی 2 بودم پشت من ایستاده بود . هنوز هم دارد می چرخد و نمی داند باید از کجا شروع کند . خانم میانسال و شیک پوشی از من خودکار می خواهد ، به او می دهم ، خودکار را !

اسمم را صدا می زند . چند جا را امضا می کند و چند رقم وارد کامپیوتر می کند و یک برگه و نصفی به من می دهد و باجه ی 6 را نشان می دهد . این باجه اتفاقا خلوت است چون فقط یک امضا در وظایفش گنجانده شده . امضا می کند و می گوید بفرمایید باجه ی 1 . به همان پسرک چندش آور و مشمئز کننده می رسم . صفی کوتاه انتظار مرا می کشد . مردی میانسال در صف است که روابط عمومی بالایی دارد و مرا به حرف می کشد . می گوید : (( خدا شاهده 5 دقیقه نشد رفتم و اومدم دیدم ماشین نیست ، به خدا از دزد بدترن اینا ! )) من هم حرفانش را تایید کردم و مقداری به طنزپردازی پرداختم . پسرک مشمئز کننده علاوه بر مهر کردن باید 20 هزار تومانم بگیرد . با کمال نارضایتی پول را می دهم ، این پول به خاطر زحمتی است که راننده ی جرثقیل محترم کشیده است . رسید و یک کاغذ و نصفی را تحویل می گیرم و به غول مرحله ی آخر که همان باجه ی بزرگ و پرهیبت 7 است می رسم . اینجا هم صف ندارد چون هنوز هم نمی دانم کارش دقیقا چیست . برگه ها را نگاه کرد و تایید نظری کرد و گفت بفرمایید پارکینگ ! اشک در چشمانم حلقه زده است ، ذوق و شوقی مثال زدنی دارم . تشکر می کنم و به سمت در خروج می روم و آن جوان را می بینم که هنوز نمی داند این رشته از کجا شروع می شود و آن زن که سراسیمه به سمت من می آید و تشکر می کند و خودکارم را پس می دهد ! مرد جوانی هم فریاد می کشد این کارت ملی مال کیه ؟ پیر مرد هم به سمتش می دود و خوشحال و خرسند می گردد . چه پایان خوشی !

می آییم بیرون . تاکسی می گیرم . یک پیکان زرد رنگ ! رسالت . رسالت دربست انتهای نیرو دریایی . وارد پارکینگ بزرگ ماشین ها می شوم . آخرش ناپیداست . یک برگ و نصفی که با عرق جبین و زور بازو بدست آورده ام را نشان می دهم . 5 هزار تومان هم اینجا می دهم و می گذارند بروم دنبال مرکبم بگردم . خیلی دلم برایش تنگ شده ، با آن کاپوت گاو پیشانی سفید شده و طولی نمی کشد که میابمش ! مثل همان روزی است که جرثقیل بردش . خوب مانده ماشالا ! سوار می شوم ، سوییچ می اندازم ، می چرخانم . روشن نمی شود . باتری خالی کرده . گویا از آن لحظه که دوبله پارک شده تا صبح روز بعد فلاشرش روشن بوده . ماشین گشت میاید و باتری به باتری می کنیم و روشن می شود و 2 هزار تومنم به راننده ی گشتی می دهم بابت لطفی که کرده است ؟!؟! سوار می شوم و راهی منزل می شوم .


تیتراژ پایانی قسمت دوم


این همه مصیبت کشیدم و این همه صف واستادم و انقدر وقت تلف کردم ، به عبارتی با پول کرایه ی تاکسی 40 هزار تومانم پیاده شدم ، به خاطر چند دقیقه دوبل پارک کردن . من را آویزه ی گوشتان کنید و حتی برای چند ثانیه هم دوبل پارک نکنید ، کمربند ایمنی هم همیشه ببندید ، سیگارم نکشید و با کودکان هم مهربان باشیم و به پدر و مادر خود نیکی کنیم .

*باجه ی 3 هم وجود داشت ولی کارش با باجه ی 4 مشترک بود . می توانستید در صف هرکدام که می پسندیدید بایستید !

۵ نظر:

شهردار گفت...

این همه باجه گذاشتن یه دستشویی نذاشتن چه وضعیه!!!

آقای میم گفت...

آره ، چطور به فکر خودم نرسیده بود این قضیه ! ما چندین ساله که تو مملکتمون از اینجور مشکلات رنج می بریم شهردار جان !

mina گفت...

khaste nabashid

میم گفت...

سلامت باشید !

jezzz0vezzz گفت...

شهردار خان
پس تو چیکار میکنی تو این شهر؟؟!!
سعی کن مفید باشی و شهردار.
جناب میم اگه احتیاج پیدا میکرد دنبال اون پیرمرده که کارت ملیشو گم کرده بود میرفت حتما پیداشمیکرد چون پیرمرد بعد از اون همه تشویش احتیاج پیدا میکرد!
ابرویی بالا میاندازد و کپیD: