من به واژه می اندیشم ، با واژه ها زندگی می کنم ، مثل آب ، مثل نفس .

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

شنبه ی خوب ، شنبه ی چلچراغ

         باز هم شنبه است . ولی این بار صبح نیست . شب شده ، برف می بارد ، هوس پیاده روی کرده ام زیر بارش برف . از جلوی دکه ی روزنامه فروشی می گذرم ، ولی نه آن دکه ای که همیشه از آن چلچراغ می خریدم . با ناامیدی و از سر بیکاری به روزنامه ها و مجلات نگاه می کنم و با حسرت به عکس ها و تیترهای آنها می نگرم . یک عکس با همه فرق دارد . کاریکاتور عادل فردوسی پور است که ناخودآگاه نظرم را جلب می کند . طولی نمی کشد که لوگوی خوشکل 40چراغ را بالای آن می بینم و می خواهم بال در بیاورم از خوشحالی . قربون صدقه ی روزنامه فروش می روم . خودش هم تعجب میکند و معلوم است پیش خودش راجع به من چه فکرهایی می کند ولی مهم نیست . عشق است چلچراغ ! عشق است شنبه ها ! عشق است برف ! عشق است زندگی ...
    خبر رفع توقیف چلچراغ  را از دوستان و آشنایان شنیده بودم اما از حرف هم تا عمل در این مملکت فاصله بسیار است . اما شد ، چلچراغ رفع توقیف شد . چلچراغ دوباره چاپ می شود . اگر می دانستم خداوند عالم و ایضا وزیرو مسئولان محترم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انقدر به این وبلاگ اهمیت می دهند و نظرات وعلایق اینجانب تا این حد برایشان مهم است قطعا از آنها خواسته های دیگری هم می داشتم . مثلا خواستار اعدام اصغر حاجیلو مجری جلف و بی مزه و نان به نرخ روز خور صدا و سیما می شدم .لپ  سامان گلریز را مفصل می کشیدم ، فرزاد حسنی را صبح تا شب روی آنتن می بردم تا فقط هی حرف بزند برایم ، ژیلا صادقی را به جیبوتی تبعید می کردم ، سیبیل علیرضا افتخاری را قیچی می کردم ، کیهان و ایران را با صاحب امتیاز و سردبیرشان آتش می زدم ، محمد صالح علا را به یک فنجان چای دعوت می کردم ، استودیوی بخش خبری 20:30 را با خاک یکسان می کردم ،  ناخن های فرج الله سلحشور را یکی یکی می کشیدم ، میکروفن را در ... !  آستین کامران نجف زاده فرو می کردم و چند تغییر دیگر را لحاظ می کردم اما برای شروع همین کافی است . از شما و دعای خیرتان هم ممنونم که نگذاشتید نبود چلچراغ بر من سخت بگذرد و به چاپ دوباره ی این مجله ی نازنین کمک کردید !


۹ نظر:

فرزاد گفت...

میگم انتظارات رو بسیار دوست میدارم همی

مینا گفت...

بازگشت سرافرازانه 40چراغ و تبریک میگم !!!

میم گفت...

مرسی فرزاد جان !
من هم به شما تبریک میگم مینا خانم کلا !

نگین گفت...

من هی گفتم یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور.تو گوش نمیدادی. هی گریه میکردی :-)

jezzz0vezzz گفت...

خوب شد نمی دونستی به این وبلاگ اهمیت میدهند والا به چه انسان های دیگری که گیر نمیدادی!

آقای میم گفت...

نگین ! اینی که برگشته چلچراغه ، یوسف گم گشته هنوز بازنگشته به کنعان
جزووز ! من کلا زیاد گیر میدم . می فهمی که ...

پریناز گفت...

بله لطفا فقط دفه بعدی ک خاستی ادای روشن فکران جامعه رو دربیاری قبلش ی خبری بمن بده ...واس چلچراغم ک مون موقه ابراز احساسات کردم دیگ...پست ماشینتو بذار

hamijun گفت...

oh....be cme bala bud.....man umadam inja faghat.begam ke asheghetam harfe digeyi nadaram....man andazeyi nistam ke bekham montaghed ya nazarie pardaze to basham vali bezar asheghet basham......:)

میم گفت...

حمید جون شما چش و چال مایی ! نظریات و کشفیات ذهنی ما برای شما خاطره و لطیفه ای بیش نیست . شرمندمون نکن !