من به واژه می اندیشم ، با واژه ها زندگی می کنم ، مثل آب ، مثل نفس .

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

همه تنهایی های من

      آدمی هستم که تنهایی رو خیلی دوست ندارم ، ترجیح می دم اکثراوقات دوروبرم پر از آدم و شلوغی و سروصدا باشه  تا اینکه تنها باشم و وقتم رو با خودم بگذرونم . وقتی توی خونه مهمونی چیزی برگزار می شه محاله اونو از دست بدم ، با فامیل به خصوص فامیل مادرم می شینیم و کلی می گیم و می خندیم ، اینجور وقتا یه لحظه به خودم میام و رو سرو صداهای دوروبرم تمرکز می کنم میبینم وااااااای چقدر خونه شلوغ و پرسرو صدائه ، ولی این شلوغی رو دوست دارم . وقتی با دوستان دور هم جمع می شیم معمولا هرچی تعداد بیشتر یاشه ، بهم بیشتر خوش می گذره . خودمم توی جمع جزو پرحرف ترین و شلوغ ترین ها هستم . اصلا و هیچ وقت اهل گوشه گیری و این صحبتا نبودم .
     ولی هر آدمی گاهی نیاز به تنهایی داره ، گاهی واقعا دلت می خواد هیچ کس جز خودت نباشه و فقط خودت باشی و خودت ، مهم نیست که واسه این تنهاییت چه برنامه ای داری یا اصلا شاید هیچ برنامه ای نداشته باشی ! ولی همین که تنهایی باشی واست دلچسب و واقعا لازمه . اما فرصت تنهایی واسه من توی خونه خیلی کم پیش اومده ، همواره تو خونمون فرد یا افرادی حاضر بودن که اگرم من نیاز به تنهایی داشته باشم امکان این رو حداقل تو خونه ازم صلب کنن . هرچند تنهایی تو خونه یه حاله دیگه ای داره ، تویه چند باره اندکی که این امکان واسم فراهم شده ، موزیک لایت روبا صدای بلند به راه کردم ، بساط قهوه ترک روبه پا کردم و با یک تلفن به یار و همراه همیشگیم ، آرتای عزیز که خوردن ساندویچ های ویژه و مغزوزبونش رو به همتون توصیه می کنم ، از بند گرسنگی هم خودم رو رهانیدم و با خیال راحت به تنهاییم رسیدم . به قول حمید جون این جور وقتا هرچقدرم صدای موزیک بلند باشه ، آدم احساس می کنه همه جا آرومه و سکوت و آرامش کامل برقراره . ولی افسوس این فرصت خیلی بهم دست نداده .
      بیشتر اوقات تنهاییم رو تو ماشین می گذرونم ، هم می شه صدای موزیک رو توش بلند کرد و هم می شه سراغ آرتای عزیز رفت هم می شه حسابی تنها بود ، فقط مشکلش اینه که از قهوه ی ترک خبری نیست و سکوت برقرار نیست ، تازه اگه بعضی از راننده های محترم تمام لذت تنهایی رو از دماغت درنیارن . گاهی هم توی کافه ، البته تو کافه هم تنهایی رو دوست ندارم ولی با یه هم صحبت خوب ، از کافه نشینی واقعا لذت می برم ! احساس می کنم یک هم صحبت خلوت آدم رو به هم نمی زنه ، شاید چون حرف زدن رو خیلی دوست دارم و اگرم تو خونه تنها شم گاهی با خودم حرف می زنم ، چه بهتر که یک مخاطب واقعی داشته باشی برای صحبت کردن . جمعیتی کافه رفتن رو دوست ندارم ، صدا به صدا نمی رسه و با وجود کثرت افراد همه تنهان ، یکی اینور میز ، یکی اونور میز ، هر دو یا سه نفری مشغول یک بحث ، یا شاید من احساسم اینجوریه !
     جای دیگه ای که بازم برای پر کردن لحظات تنهایی دوست دارم ، جاییه که بهش می گیم (( بالا )) ! با رفقا گاهی می ریم و با وجود اینکه دو سه نفری میریم هرکدوم برای خودمون تنهاییم و تنهایی شهر رو از بالا نگاه می کنیم . به خصوص اگه او شب ماه پیدا باشه و بشه آسمون پر ستاره رو در هوایی صاف از فاصله ای که انگار خیلی نزدیک تر شده دید . از اصلی ترین لذت های تنهایی من تماشای ستاره هاست . یکی با دریا حال می کنه ، یکی با بارون ، یکی با باد ،  ما هم با ستاره ! ولی نمی دونم چی می شه که یه وقتا ییهو هوس تنهایی می کنه آدم ، نه اتفاق بدی افتاده ، نه از دوروبریاش خسته شده ، نه غمگین و افسرده شده ، نه ... ولی دلش می خواد تنها باشه و تنهاییش رو به روش خودش بگذرونه .  من خودم اغلب اوقات که هوس تنهایی می کنم می خوام فکر کنم ، وقتایی که می خوام تصمیمات مهم بگیرم دوست دارم تنها باشم . آدما دلایلی مختلفی واسه تنهایی هاشون دارن . ولی یه چیزی که تو پرس و جو از خیلی ها فهمیدم اینه که اکثر آدما وقتی احساس تنهایی می کنن که آدمای زیادی رو دوروبرشون دارن و از نظر حضور فیزیکی تنها نیستن . معمولا تنهایی حس زود گذر و ناپایداری هم هست ولی من سعی می کنم ازش خوب استفاده کنم .

۴ نظر:

میم گفت...

با عرض سلام ، از اینکه امکان نظر دادن دیرتر از حد انتظار فراهم شد ، پوزش می خواهم . این امکان ، اکنون فراهم شده است .

پریناز گفت...

تو میدانی که من
از میان همه ی نعمت های این جهان
آنچه را برگزیده ام و دوست می دارم
تنهایی است

نگین گفت...

سلام به اقای میم.منزل نو مبارک.ببخشید دست خالی اومدیم دیگه.چرا اینجارو مثل خونه قبلیت کاغذ دیواری نکردی؟ با اکثر نوشته های این پستت کاملا موافقم مخصوصا با تنهایی با بارون. منم از کافه رفتن با جمعیت زیاد متنفرم هم به دلایلی که تو گفتی هم به دلایل دیگه. شاید به این دلیل از تنهایی خوشمون میاد چون توش ازادیم یعنی هیچ قید و بندی نداره .خودتی و خودت .نه توبیخی نه قانونی نه شرمندگی از افکاری که داری

شهردار گفت...

منم گله ای کافه رفتنو دوست ندارم و متنفرم همه میدونن تنهایی رو هم دوست ندارم چون زیاد تنها میشم دیگه ازش خسته شدم .ادم باید تو جمع باشه و بگه و بخنده این حال میده.شهردار