من به واژه می اندیشم ، با واژه ها زندگی می کنم ، مثل آب ، مثل نفس .

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

این واژگان ناتوان

        خوب و بد ، زشت و زیبا ، دور و نزدیک ، کوتاه و بلند ، خوشمزه و بدمزه ، خوش بو و بدبو و ... همه صفاتی هستند که در طول روز بارها و بارها بی اختیار از زبان ما خارج می شوند . علت استفاده ی ما از این صفات این است که اکثریت ما از هر کدام از آنها تصور واحد و مشابهی داریم ، البته در بعضی صفات مانند زشت و زیبا این سلیقه ی شخصی افراد است که نقش اساسی را بازی می کند و شاید ، که نه ، حتما سلیقه و تعریف شما از زیبایی و زشتی با نفر دیگر متفاوت خواهد بود ، اما در مورد صفاتی مثل کوتاهی و بلندی تصور و درک ما یکسان و همگون است .

     من هم تا چندی پیش از این صفات برای توصیف هر چیز و هرکس بسیار استفاده می کردم و هنوز هم می کنم ، اما آنچه ذهن من را مدتی است مشغول کرده آن است که گاهی این صفات در بیان چگونگی و چه طوری بودن ، سوالاتی که باید با این صفات به آنها جواب داد ، ناتوان و عاجز هستند . نه برای پدیده های روزمره و یکنواخت ، اگر اندکی پا فراتر گذاریم ، می بینیم این صفات هیچ اند و کلام از بیان چگونگی قاصر و عاجز ! گاهی با پسوند و پیش وند مثل خیلی و خیلی زیاد و یه کم و امثال این ، درجه ی صفات را زیاد و کم می کنیم اما ، نه ، کافی نیست ، گاهی کافی نیست ! کم هستند افرادی که برای بیان تمام و کمال حرف خود به دنبال واژه ای ناب بگردند ، چنان چه شاعر می گوید : (( قرمزی لبای تو ، تو هیچ مداد رنگی نیست ، خودت تو آیینه ها ببین ، رنگ که به این قشنگی نیست ! )) . شاعر پا گذاشته بر تمام دیده های ما از رنگ ها و می گوید رنگ لب معشوق ، رنگ نیست ، پس چیست ؟ و کلام و بیان جدیدی را برای توصیف برگزیده که از جنس کهنه ی کلام همیشه ی ما نیست و این زیباست .
       مثلا اگر شما به فلان بازیگرهالیوود بنا به سلیقه ی شخصی خود بگویید زیبا ، یا به فلان گل بگویید زیبا ، به جمال معشوق آنچنان که عاشق می نگرد ، چه می گویید ؟ جمالی که عاشق در آن فقط زیبایی می بیند ، نه زیبایی فلانی و فلان گل ، زیبایی نه از این جنس ، زیبایی مطلق ، زیبایی تام ، زیبایی بی مانند و اصلا شاید لغتی که دنبالش می گردم زیبایی نیست ، ولی چیست نمی دانم ! شاید روزی وارد ادبیات فارسی شود ، یا هست و من بی خبرم . یا مثلا اگر به فاصله زمین تا خورشید بگوییم دور ، به فاصله ی ایران تا چین باید بگوییم نزدیک ، یا اگر از ایران تا چین را دور بدانیم ، تهران تا استانبول نزدیک است . یا اگر تهران تا استانبول دور است ، پس خانه ی ما ( شرق تهران ) تا شهرک اکباتان نزدیک است یا اگر این یکی دور است ، خانه ی ما تا سوپر مارکت محل ( حدود صد قدم ) نزدیک است . اگر هر چه گفتم هست ، پس گاهی فاصله ی من از خدا چقدر دورو گاهی چقدر نزدیک است . نه ، نزدیک و دور کافی نیست ، گاهی خیلی نزدیک است که از حبل ورید نزدیک تر می خوانمش ، گاهی چنان دور ، نه ، خیلی دور نه ، خیلی دور نزدیک است ، خیلی خیلی دور ، بازم نشد ، نمی دانم ، شاید بیش از اندازه به لفظ می اندیشم ، شایدم نه !
      یا اگر طعم بادمجان و کدو را ( بنا به سلیقه ی شخصی ) بدمزه می دانم ، طعم رویایی کاهو پیچ و سس فرانسوی و لیمو ترش فراوان و نمک را خوشمزه بخوانم ؟ بی انصافی نیست ؟ یا به طعم ویران کننده چیپس و پنیر حمید جون چه بگویم ؟ یا به پاستیل خرسی شیبا یا حیوانی ژلیبون ؟ خوشمزه ؟ خیلی خوشمزه ؟ نه ، کم است ! اگر بوی سطل های مکانیزه پس از گذشت یک سال از شستشوی آخر بد است ، بوی گلاب خوب است و اگر این چنین است ، پس بوی عطر بولگاری چیست ؟ فقط خوشبو ؟ خیلی خیلی خوشبو ؟ آآآآآآآآآخخخخخخخخر خوشبو ؟ نچ ! اگر صدای فلان خواننده بد است ، پس صدای بهمان خواننده خوب است . ولی اگر صدای بهمان خواننده خوب است ، طنین صدای معشوق آنچنان که عاشق می شنود چیست ؟ صدای خوش ؟ همین ؟ حالا ما این صدا را نشنیده ایم ، شما که شنیده اید بگویید واقعا همین که بگوییم صدای خوبیست کافی است ؟ فکر نکنم ، باشد که بشنویم تا نتایج را متعاقبا اعلام کنیم ...
      ولی چه میشود کرد ؟ گاهی الفاظ و کلمات با همه ی وسعت و گستردگی خود لال می شوند ! ما می مانیم و چند واژه ی بی استفاده که گاهی به درد نمی خورند ! در پایان همه ی شما را به خوردن کاهوپیچ و سس فرانسوی و لیمو و نمک ( با هم ) ، چیپس و پنیر حمید جون که دستور تهیه ی آن انحصارا نزد اوست و پاستیل خرسی شیبا و بوییدن بولگاری دعوت می کنم .

هیچ نظری موجود نیست: